سلام دیروز قالب وبلاگمو عوض کردم کلا مطالب ریخته به هم. امروز یکی زنگ زد خونمون من برداشتم گفت سلام خانم..... فامیلی تو رو گفت اشتباه زنگ زده بود ببین انگار همه دنیا ،تو رو برا من میخواد ولی کور خونده دنیا تا خود خدا نخواد بیشتر ازین بهت دل ن م ی ب ن د م. حتی اگه بدون تو همه روزم سیاه بشه که شده... خدایا به دادم برس حس خوبی به نوشته هات ندارم نوشته ها و علایقت تو وبلاگت رو میگم البته نه همشون ولی چه کنم که باز دلم باورت داره باز هم دوست دارم منو باش دارم برا کسی مینویسم که هیچ وقت قرار نیست بخونه ولی حداقل دارم خالی میشم از درد .... من یک دختر سر به زیر چادریم هیچ وقت به خودم اجازه نداده بودم اینطوری وابسته کسی بشم چطوری این اتفاق افتاد نمیدونم.... مثل دختر بچه های18 ساله عقلمو از دست دادم یا طبیعت آدما همینه نمی دونم.... شهادت جان سوز بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد. کمانگیر دلم کاش جاده ای بود و من بودم و پاهای خسته ام کاش من بودم هوای خنک و بادی می وزید قدم می زدم دور می شدم با قلب شکسته ام دور می شدم از هیاهوی آدم ها و عشق خطا کردم من آن زمان که به تو دل بسته ام مرا چه به این زندگی میان آدم های دورو من ساده ام که بخاطر تو با دلم عهد بسته ام عهد بسته ام که لحظه ای غافل نشوم از یادت من خودم ،دل خودم را با درد شکسته ام کاش جاده ای بود و من بودم و فریاد پیوسته ام آنقدر دور می شدم از اینجایی که سخت دل بسته ام دوست دارم باد گیسوانم را پرواز دهد آنقدر دراین جاده فریاد بزنم که شکسته ام آنقدر جیغ بکشم که پرنده ها بپرند اشک ها بریزم از چشم های بسته ام دوست دارم آنقدر داد بزنم که صدایم بپیچد همه جا آخر تو نمی دانی که چقدر دل شکسته ام پایان عشق همیشه حسرت است و غم می دانستم من از اول اما دل بسته ام نرسیده ام به آخر زندگی ولی پیر شده ام از بس که ز نامردی ها شکسته ام اگر مرد بودی با همه نیرنگ دلم نمی بردی بخدا از هر چه هستی است دیگر خسته ام کاش جاده ای متروک بود و آرام آنقدر می رفتم و اشک می ریختم با قلب شکسته ام می رفتم تا عمرم به پایان برسد دور ازینجا من سخت با غم تو پیوند بسته ام از یک طرف تویی که دوست دارمت از یک طرف کسی که دل بسته به منی که شکسته ام آخر چرا زندگی بسان مرگ با من است آری من خود دل شکسته ام که دلشکسته ام کاش جاده ای بود من بودم و مترسک ها کاش مرگ بود با منی که توشه ره بسته ام دارم قدم می زنم راه می روم در خیال خودم من انگار همه درها به روی خود بسته ام دل من داغون و تنگ است نمی فهمد او به روی سیل غم ها در سیاهی نشسته ام دلم اشک می خواهد فریاد می خواهد اما جایی نیست همه هستند در کنار منی که خود را به زندان تو بسته ام کاش جای خلوتی بود تا بی نهایت می گریستم آخر که چه می داند از منی که به تو دل بسته ام کسی چه می داند از نفوذ چشمان تو در قلب و ذهنم هرگز نمی رود آن برق چشمانت از اندیشه ام از هر چه هستی است من دگر دست بسته ام بخدا از زمین و زمان دگر سخت خسته ام من فقط پاکی چشمت را خواستم ببین چه بر سرم آمده که سخت شکسته ام دروغ می گویی تو هم عاشق بودی چو من من چشمهایت را خوانده ام بعد دل بسته ام چه شد ای کمانگیرِ بر قلب من چه شد گذشتی از دل رسوای سر شکسته ام می دانم شیر غرور،اسب مهربانیت را به کام کشید آن زمان که دیدی من پاک دل بسته ام مغرور شدی به خودت ای کمانگیر من گمان کردی که لایقت من نیستم چون سر شکسته ام؟!!! ای جان من، من از دل عاشقت شده ام حتی به زردی دندان هایت هم دل بسته ام با نداری و بیکاری و زندانی شدنت کنار آمده ام می دانی با تمام وجود من به تو دل بسته ام تو اما در جواب عشق من مغرور می شوی سرتاپا سنگ می شوی مقابل چشمان خون گریسته ام باشد ای نازنین نگار من برو برو هر جا که می روی،من پای تقدیر خود نشسته ام.... شعر از نقابدار"سیما-حاشا"s:f خدایا دلم گرفته خودت به دادم برس یه کاری کن تموم شه این قصه ها..... حتی اگه شده با مرگم فقط تموم شه خواهش میکنم
از تمام دنیا من بودم و چشم های بسته ام
Design By : Pichak |